خ ر ا ب آ ب ا د

این شعر را برای تو می گویم/در یک غروب تشنه تابستان/در نیمه های این ره شوم آغاز/در کهنه گور این غم بی پایان

خ ر ا ب آ ب ا د

این شعر را برای تو می گویم/در یک غروب تشنه تابستان/در نیمه های این ره شوم آغاز/در کهنه گور این غم بی پایان

و من چه سبزم امروز

برف سفیدی که شهر رو پریشب سفید کرد، به همه زندگی من هم آرامش بخشید و طوفان تنهایی که چند روز پیشش داشت همه زندگیم رو در می نوردید به آرامش خوند...و حالا من چقدر آرامم و زندگی چه سکوت زیبایی این روزها درش جریان داره ... 

پریشب تا صبح هر بار که  از خواب می پریدم و علی رو میدیم که هنوز پشت میز کارش ، داره کار میکنه ، هر بار که به صورت آرامش در نیمه های شب خیره می شدم آرامش همه وجودم را پر میکرد و دیگه از تنهایی و ترس روزهای قبل خبری نبود ...حالا که دستهای علی در دستهام می تونم دوباره روی پاهای خودم بایستم و دوباره باز از نو زندگیم و بسازم . 

راستی من در شرف تغییرات اساسی ام ولی هنوز خیلی راهه تا پایان راه!  

و من چقدر سبزم در این روزهای سرد زمستانی...  

 

 

پ.ن:لب تاپم نسوخته بود!! ولی آداپتورش چرا!!!!! این روزا کلی از درسام عقبم و دنبال یه فرصت می گردم که شروع کنم. امتحانات ترم نزدیک !!!